فلسفه از ديـدگـاه امـام خمينـى ( قـدس سـره)

 


یزدفردا :حوزه :ديدگاههاى فلسفى حضرت امام رامى توان به موارد زيرتقسيم كرد


الف : فلسفه يونان


امام خمينى در برابر فلسفه يـونان وضع معتدلى داشتند , از طرفى از ارسطو به عنوان پايه گذار علـم منطق و از زحمات آن مرد بزرگ و خدماتـش به جهان فلسفه و منطق به بزرگـى و عظمت ياد مى كردند و درباره ارسطو چنيـن مى گويند : ((ارسطو بـن نيقوماخوس از اهل اسطاجرا از بزرگان فلاسفه جهان به شمار مى رود و تعليمات منطقـى و قـواعد علم ميزان كه پايه علـم هاست رهيـن زحمت هاى گرانبهاى اين مرد بزرگ است و از ايـن سبب كه بنيان تعاليم منطقيه كرد به معلـم اول مشهور شد و شيخ الرئيس اعجوبه روزگار در پيش تعاليـم اين مرد بزرگ زانـو به زمين زده و زميـن ادب بـوسيده و به گفته شيخ الرئيـس تا كنون به قواعد منطقيه كه ارسطـو بنا نهاده احدى را ياراى اشكال نبوده و آرا متيـن او دستخوش نقض و ابرام نيست .)) امام خمينـى از ارسطـو به بزرگـى و گاهى از وى به عباراتـى چون فيلسوف عظيم الشان و حكيـم بزرگوار و از كتاب اثـو لوجياى او به عنـوان اثـر گـرانمايه و كتـاب شـريف ياد مـى نمـودنـد .


و از طرف ديگر فيلسـوف الهى يونان افلاطـون را مـورد تمجيد قرار مى دادند. امام خمينى درباره وى چنيـن مـى گـويد : ((او در باب الهيات آرا متين محكـم دارد كه شيخ شهاب الديـن حكيم اشراقى و صدر المتالهيـن فيلسـوف شهير اسلامـى بعضـى از آنها را مبرهـن و مـدلل كـرده انـد . مثل قـول به مثل افلاطــونيه و مثل معلقه)).


امام با وجـود اعتراف آن حضرت به فـوايد فلسفه يـونان به زحمات مسلمانان و متفكران و فيلسـوفان اسلامى اشاره مى فرماينـد و مـى گـويند : ((مسئله بعثت يك تحـول علمـى ـ عرفانى در عالـم ايجاد كرد كه آن فلسفه هاى خشك يونانى را كه به دست يـونانـى ها تحقق پيدا كرده بـود و ارزش هـم داشت و دارد , ليكـن مبدل كرد به يك عرفـان عينـى و يك شهود واقعى بـراى ارباب شهود)).


امام خمينـى (ره) بعد از بيان جايگاه والاى قـرآن كريـم و اينكه قرآن انسان را از مرحله اثبات تا مرحله شهود و معرفت قلبـى بالا مى برد , مـى فرمايد : ((اگر قرآن نبـود , باب معرفه الله بسته بـود الى الابد و آن فلسفه يـونان يك باب ديگرى است كه در محل خـودش بسيار ارجمند است , براى اينكه با استدلال ثابت مـى كند , نه معرف حاصل مى شود)).


بنابـر ايـن فلسفه يـونان تا آنجايـى كه به بيان و اثبات معارف الهى و حقايق مـى پـردازد بـراى ما ارزش دارد , اما ارزش آن در دايـره اثبات وقايع است , نه شهود و درك و معرفت قلبـى حقايق .


ب : فلسفه غرب


با ايـن تـوضيح ديـدگـاه حضـرت امام (ره) دربـاره فلسفه غرب نيز روشن مى شـود,امام از طرفى به فلسفه دكارت مى تازند و آن را در باب الهيات و مابعدالطبيعه سست مى دانند وخود باختگى مسلمانان در برابر فلسفه غرب رامورد مذمت قرارمى دهند وبيان مى دارند كه برخى گمان كرده اند كه اگر مملكتـى درسير طبيعى پيشرفت كرد در سير حكمت الهى نيز پيش قـدم است و ازطـرف ديگـر به نظر دكـارت درباره اثبـات بقـاى روح بعداز مـرگ اشاره مى كند .


ايـن نوع برخـورد با فلسفه غرب بيانگر دو مطلب است : اول اينكه وسعت فكرى و معلـومات پردامنه حضرت امام ( قـدس سره ) در زمييه فلسفه غرب را نشان مى دهد .


دوم اينكه آرا فلاسفه غرب در نظر بـرخـى از خـواننـدگـان در آن زمان با اهميت تلقى مى شد و اثبات بقاى نفـس آنهم از زبان غربى هـا براى آنـان قـانع كنننـده تر جلـوه مـى كرد .


بنابـر ايـن مطالعه آثار فلاسفه غرب و ديگر متفكـران جهان در هر زمـانـى بـراى دوست داران فلسفه در حـوزه هـاى علميه و مــراكز دانشگـاهـى امـرى ضـرورى است , امـا بـايـد تــــوجه داشت كه :


اولا : دانـش پژوهان و دوستـداران فلسفه بايد مبانـى عقيـدتـى و فلسفـى خـود را قبل از ورود به مبـاحثـى كه گاه از مطـالعه هاى مخفـى خـالـى نيستنـد استحكـام بخشند.


ثانيا : اساتيدى به تدريس چنيـن افكار و فلسفه هاى بپردازند كه به خفاياى راه هاى عقلـى و رمـوز مطالعات فلسفـى قديـم و جـديد آگاه باشند .


ثالثـا : دست مـايه اى فـراوان از فلسفه غنـى اسلامـى كه نتيجه صـدها سال زحمت و تلاش پيگير متفكران اسلامـى است بـراى خـويشتـن فراهم آورند .


با وجود چنيـن شرايط است كه مى توان از منافع فلسفه غرب و ديگر مكـاتب استفـاده كـرد و از مضـرات آنها دورى نمود .


در اينجا لازم است تذكرى نسبت به برخـى از نظريات كه تحت عنـوان (( كلام جديد )) و (( معرفت شناسـى )) مطرح مى گردد داده شـود . نگارنـده با تـوجه به آنچه ذكر گرديد معتقـد است كه بيان و طرح نظريان جـديد در باب اعتقاد و طرح آنها در سطح دانشگاه ها و از آنجـا به ميان مجلات در وضعيتـى كه هنـوز مبـاحث فلسفـى و كلامـى اسلامى به صورت منقح به جامعه علمى و دانشجـويان و دانـش پژوهان شناسانده نشـده است , مضرات خطرات فراوانـى را به دنبال داشت . اكتفا نمـودن به چند كتاب كلامى معدود چـون شروح تجريد الاعتقاد و شـرح مـواقف و بـاب حادى عشـر و شـروح آن و بيان اينكه سخنان متكلمـان اسلامـى چيزى جز ايـن نيست و بايـد بـاب ديگـر گشـود , بيانگر ايـن است كه آثار غنـى متفكران اسلامـى به خـوبـى مطالعه وبررسى نشده است .


مهمتـريـن قـدم در ايـن ايام كه اقبـال به فلسفه بيشتـر از قبل گرديده است احياى ميراث هاى كلامى وفلسفـى است كه متفكران اسلامى سال ها از عمر گـرانبهاى خـود را صـرف تاليف آنها كـرده اند.


اگر اروپائيان براى يك هنرمنـد معمـول خـود ده ها كتاب و مقاله مـى نگارند و زنـدگـى و آثار وى را به روش هاى مختلف براى مردم خويـش به تصوير مى كشند , اما دانشمندان بسيارى چون صدر الديـن شيرازى , حاج ملاهادى سبزوارى و فيض كاشانـى در قرون اخير ايران طلـوع كردند و كمتر كسـى به تحليل درباره آرا ايشان و نـوشتـن زنـدگـى نامه ايـن بزرگان پرداخته است وتاريخ ايران و كشـورهاى اسلامـى چنيـن افتخـاراتـى بسيـــــار داشته است و قبل از اينكه مستشرقان آنان را به ما بشناسانند , ايـن وظيفه انديشمندان است كه سـرمايه هاى خـويـش را قبل از ديگـران اكتشاف و از دست مايه آنان بهره بگيرند .


بنابر ايـن كلام اسلامى نيز همچـون علـوم ديگر ارزش والايى دارد و به جاى بـى اعتنايى به آن بايد به اصلاح و رفع نـواقص آن پرداخت و به صرف وجود برخى نواقص در آن نمى تـوان از ارزش كلام و مباحث اعتقادى دست برداشت .


امام خمينى (قـدس سـره) در پاسخ به كسانـى كه علماى اسلام را به زير پا گذاشتـن حكم خرد متهم مى كنند , مى فرمايد : ((مگر همين دين داران نيستند كه ايـن همه كتاب هاى فلسفه وكلام نوشته اند و در تمام مسائل فلسفى و كلامى كه از هزاران فزون است از روى نـور خرد و روشنـى چـراغ عقل سير كرده انـد ؟ مگر همين بزرگان آئيـن نيستند كه حتـى در فقه هـم يكـى از دليل ها را عقل مـى دانند , تمـام مسائل فلسفه و بيشتـر مسائل كلام و بسيار از مسـائل اصـول پايه اش به روى خرد است )).


امـام خمينـى روى به از خـود بـاختگان و شيفتگـان فلسفه غرب كه اصـول و مبانـى اعتقادى اسلام را به اندازه نام هاى پر آب و تاب فلاسفه غرب و اصطلاحات فرنگـى ارج نمى نهند , چنيـن مـى فرمايد : ((كتاب هايى كه در ايـن نيـم قرن نوشته شده است , استشهاد صاحب كتاب ها همه به حـرف هاى غربـى ها هست . اگـر يك مطلبـى را مـى خواهند بگويند , دنبالش مى گويند : ايـن را هم چه كسى گفته است يكـى از فلاسفه غرب را اسـم مـى بـرند)).


امام ( قـدس سـره ) در دنبـاله فـرمـايشـات خـود مـى گـوينـد :


((فلاسفه غرب الآن هـم محتاج به ايـن هستند كه از فلاسفه شرق ياد بگيرند)).


بايد تـوجه داشت كه تمامى مباحث فلسفه غرب بـى فايده نيست , چه متفكـران غرب نيز به رشـد و پختگـى بـرخـى از مسائل فلسفـى كمك شايانـى كرده اند كه برخـى از آنها در فلسفه اسلامـى مطرح نشـده است , ليكـن تمام سخـن در ايـن است كه خـود باختگـى در بـرابـر فيلسـوفان غرب سـرمايه هاى فكـرى و عقيـدتـى اسلام و صـدها كتاب فلسفى ارزشمند را كه هنـوز يك صدم آنها احيا و تحقيق نشده اند و در گـوشه كتابخانه ها خاك مـى خـورنـد در نظر انسان بـى ارزش جلوه مى دهد .


ج : فلسفه اسلامى


1 ـ فلسفه مشا


امام خمينى درباره شخصيت ابـن سينا و آثارش مـى فرمايد : ((شيخ الرئيـس ابو على حسيـن بن عبدالله بـن سينا از اهل بخارى است . پدرش بلخـى بـوده و زندگانـى او و چگـونگـى تحصيل و تاليفاتـش مشحـون از عجايبى است كه عقل را حيران مى كند . كتاب قانـون را در شانزده سالگـى تصنيف كرده است . چنانكه نقل شده و مى گويد : در سـن 24 سالگـى كه رسيدم فكر كردم كه در جهان علمـى نيسـت كه من ندانم .


گـويند الهيات و طبيعيات شفا را هر روزى 50 روق تصنيف كرد , بى مراجعه به هيچ كتابى)).


امام در سخنرانى هايشان به بيگانگى مسلمانان از خـود و فرهنگ و ذخائر علمى خـود و مجذوب و مبهوت شدن فرهنگ غرب اشاره مى كردند و همواره از ابـن سينا به عنوان افتخار جهان اسلام نام مى بردند مثــلا در تاريخ 27 / 6 / 58 در جمع روسا و سـرپـرست هاى ادارات آمـوزش و پـرورش تهران وشهرستـان هـا چنيـن مـى فـرمـايـد :


((اين طرف دنيا و ايـن شرق هـم جوز يك ممالك مترقى بـوده است و ما به اين حال رسانده ايـم آن را , و غرب ها ما را به ايـن حال رساندند.


كتاب هاى شيخ الرئيس حالا هـم شايد در دانشگاه هاى آنها تـدريـس مى شود , استفاده از آن مـى شـود , ما آن چيزى كه داشتيـم كنار گذاشتيـم و آن چيزى هـم كه آنها داشتنـد نتـوانسته ايـم پيــدا كنيم)).


فلسفه مشا و منطق ارسطـويى سر منشا تحـولات عظيمـى در فرهنگ و تمدن اسلامى بـوده است. فارابـى , ابن سينا , ابـن رشد هر يك به سهم خـود در تبييـن و شـرح آن دو علـم گرانمايه زحمات زيادى را متحمل شده اند .


مسلمانان در منطق ارسطـويى شارح و مبيـن بـودند , اما در فلسفه از طرفى شارح و از طرف ديگر مبدع افكار جديدى مخصـوصا در مباحث فلسفه بمعنـى الاخص ـ الهيات ـ بـودنـد و فاصله مباحث مطروحه در فلسفه ارسطـويى و فلسفه اسلامى ( حتـى فلسفه مشا ) بسيار است , امام در ايـن باره مـى فرمايند : ((مسائل فلسفـى هـم وقتـى شما فلسفه ارسطـو كه شايد بهتريـن فلسفه ها قبل از اسلام باشد ملاحظه كنيـد مـى بينيـد كه فلسفه ارسطـو بـا فلسفه اى كه بعد از اسلام پيـدا شـده است فاصله اش زمين تا آسمان است , در عيـن حالـى كه بسيار ارزشمنـد است , در عيـن حال كه شيخ الرئيـس راجع به منطق ارسطـو مى گويد كه تاكنون كسى نتـوانسته در او خدشه اى بكند يا اضافه اى بكنـد , در عيـن حال فلسفه را قـوقـى ملاحظه مـى كنيـم فلسفه اسلامـى با آن فلسفه قبل از اسلام زميـن تا آسمان فرق دارد


2 ـ حكمت متعاليه


اين حكمت كه طـريقه متعادل بين فلسفه مشا و اشـراق است اوليـن بار به وسيله ملاصدرا مطرح شد. امام درباره ايـن فيلسـوف متاله چنين مى فرمايند : ((محمد بـن ابراهيـم شيرازى بزرگتريـن فلاسفه الهى و موسـس قواعد الهى و مجدد حكمت مابعد الطبيعيه. و اوليـن كسـى است كه مبـدا و معاد را بـر يك اصل بزرگ خلل ناپذيـر بنا نهاد بـو اثبات معاد جسمانـى با برهان عقلـى كرد و خلل هاى شيخ الرئيـس را در علـم الهى روشـن كرد و شريعت مطهره و حكمت الهيه را با هـم ائتلاف داد . ما با بررسى كامل ديديم هر كس درباره او چيزى گفته از قصـور خـود و نرسيدن به مطالب بلند پايه او است . آرى خـود سرانه وارد مطالبـى شدن كه پايه هاى او بر اصـولى بـس بسيار و متفرق است موجب سـوءظن به اساطين ديـن و حكمت مى شود , تـا آنجـا كه طعن هاى صـدرا را كه ابه اشـاعره و معتزله است از روى جهالت به مقصـود او حمل بر حمله دين ومشايخ آئيـن كننـد)).


البته بايد تـوجه داشت كه منظور از تاييـد فلسفه به عنـوان يك علـم مفيـد آن نيست كه تمام سخنان فيلسـوفان را تاييـد كنيـم و اصـولا بينـش فلسفـى با چنيـن نگرشـى به فلسفه مخالف است و حتـى شخصيتـى بارز چـون صـدر الديـن شيرازى نيز از خطا و لغزش بـدور نبـوده و علاقه مندان به حكمت متعاليه نيز بايد با ديد نقادى به اين فلسفه بنگرند و از ايـن طريق است كه مى توان نواقص علوم را رفع و به تكامل آن كمك نمود و اعتقاد و پيروى كوركـورانه از هر فلسفه اى مخـالف بينـش فلسفـى است , بنـابـر ايـن نگـرش نقـادى منصفانه به افكار متفكران بزرگ سبب تكامل بينـش تعقلى و در عوض كشيدن حصار تقـدس به دور آنان سبب ركـود ايـن بينـش و در نتيجه ركـود علوم انسانى مى گردد و در واقع افكار متفكران همچـون آبى است كه حركت و تلاطـم آن در سنگلاخ هاى نقادان سبب حيـويت و صفاى بيشتر آن مى گردد .


د : گذر از حكمت متعاليه به مرحله كشف و شهود


با وجـود اينكه امام خمينى ارزش بسيار والايى براى حكمت متعاليه كه صـدر الديـن شيرازى آن را بنيان گذاشت قائل بـودند , اما به آن نيز اكتفـا نكـردنـد و حكمت متعاليه را نيز مـــرحله اى از شناخت و مـرحله بـالاتـر از آن را مـرحله كشف و شهود دانستنـد .


گرچه ملاصـدراى شيرازى بر اساس كشف و شهود و بـرهان يقينـى اساس حكمت متعاليه را بنيـان گذاشت , ولـى آنچه به عنــــــوان حكمت متعاليه در آثار وى چـون الحكمه المتعاليه فى الاسفار العقليه الاربعه والشـواهـد الـربـوبيه و المشـاعر , و العرشيه و مفاتيح الغيب و رسائل باقـى مانده از وى مطرح شده معارفـى عقلى است كه انسان از طريق تفكر در مضامين ايـن آثار به آنها دست مى يابد , ولـى تا وقتـى كه عقل به نور شـرع منـور نگردد و به مقام كشف و شهود نرسد , از حكمت متعاليه چيزى جز استدلالـى خشك در نمى يابد , زيـرا عقل و حقايق حاصله از تعقل تـا در معلـوم خارجـى فانـى نگردد و از پرده حجاب خارج نگردد به لب حقايق نمـى رسـد , زيرا عقل و صـورت حاصل از عقل خـود حجابى بيـن انسان و واقعيت است و شهود كامل وقتـى حاصل مى شـود كه شاهد در مشهود فانى گردد , به صـورتى كه شاهد از سنگينى حمل مشاهده رها شـود و فناى حقيقى به او دست دهد .


بنابر اين مطالعه و تـدقيق در كتب صـدر الديـن شيرازى انسان را حكيـم متاله نمـى كنـد , بلكه براى رسيدن به ايـن مرحله انسان بـايـد از خـويشتـن بگذرد و در حق فـانـى گردد .


امام خمينى در تفسير سـوره مباركه حمـد بعد از اقامه بـراهينـى دربـاره اسما و صفات الهى بـر اساس حكمت متعاليه در اهميت كشف و شهود مـى گـوينـد : ((آنچه در فلسفه اعلـى , نه فلسفه هـــاى متعارف , بـرهان اقامه كرده انـد , همه اينها غير از آن است كه اوليا مـى يافتند و آنان با سير و سلـوك خـود از منازل عرفانى گذشته و حقيقت ايـن معارف را مشـاهـده مـى كـردند)).


براى روشـن شدن اين مطلب به تعريف استعاذه از نظر امام خمينى و فرق بيـن ادراك و عقلى و قلبى اشاره مى كنيـم , ايشان در تعريف چنيـن مى فرمايند : ((آن عبارت است از حالت و كيفيت نفسانيه كه از علـم كامل برهانـى به مقام تـوحيد فعلـى حق و ايمان به ايـن مقام حاصل شـود , يعنى پـس از آنكه به طريق عقل منـور با برهان متيـن حكمى و شـواهد نقليه مستفاد از نصـوص قرآنيه و اشارات و بـدايع كتـاب الهى و احاديث شـريفه فهميـد كه سلطنت ايجـاديه و استقلال در تاثير بلكه اصل تاثير منحصر است به ذات مقـدس الهى و ديگر موجـودات را شركت در آن نيست , چنانچه در محل خـود مقرر است , بايـد دل را از آن آگاه كنـد و بـا قلـم عقل به لـوح قلب حقيقت (( لا اله الا الله و لا مـوثـر فـى الـوجـود الا الله )) را بنـويسـد و چـون قلب به ايـن ليطيفه ايمـانيه و حقيقت بـرهانيه ايمان آورد در آن حالت انقطاع و التجائى حاصل شود و چـون شيطان را قاطع طريق انسانيت و دشمـن قوى خـود يافت حالت اضطرارى حاصل شـود و ايـن حـالت قلبى حقيقت استعاذه است)).


بنابـر ايـن حقايق بـرهانـى و معارف فلسفـى مـرحله اى از شناخت حقايق به شمار مـى آيـد و مرحله عالـى تر آن سرازير شـد ن ايـن معارف از حيطه عقل به قلب انسان است , همان چيزى كه اصطلاحـا به آن (( شهود )) گفته مى شود .


ه_ مبارزه با فلسفه زدگى


از آنجايى كه امام خمينى بر علومى چـون فقه و اصول فقه و عرفان و كلام و فلسفه و تفسيـر احاطه كامل داشتنـد در كتب و سخنـرانـى هايشان از تمامى ايـن علـوم بهره مى گرفتند و براى هر يك ارزشى به انـدازه و مقام آن قـائل بـودنـد و اگـر علـم كلام و فلسفه و عرفان در مباحثـى اشتراك دارند و هر يك از متكلمان و فيلسـوفان و عرفا به طـريقه خـود به آن مبـاحث پـرداخته انـد , ولـى امام خمينـى همچـون صدر الدين شيرازى بين ايـن علـوم آنچنان پيـوندى ايجاد كرده بود كه به سختى مى توان مرز بيـن آنها را در يافت .


او همچون فيلسوفان عصر خويـش از روزنه فلسفه و همچـون فقها از روزنه علـم فقه و همچـون عرفـا از روزنه عرفـان به جهان نمــى نگريست , بلكه او فيلسـوفى عارف و عارفـى فقيه و فقيهى مفسـر و مفسرى اصولى بـود و در فقه همچون فقيه و در اصـول همچـون عالمى متبحر در اصـول و در فلسفه و عرفان و كلام همچـون حكيمـى متاله مى انديشيد و در سياست سياستمدارى حكيـم بـود , به هميـن ايشان به فلسفه زدگـى مخالفت بـودند و متاسفانه دانشمندان بسيارى در طول تاريخ از يك روزنه به دنياى اطراف خـويـش مى نگرند و دامنه علـم مورد علاقه خود را تا ديگر علوم گسترش مى دهند وايـن منشا اكثـر انحرافات اعتقادى است , آنجا كه فيلسـوف به جاى تجربه به دنبال استدلال فلسفى مى رود و دانشمندان علـوم حسـى تجربه را از عالم حـس به عالـم تجرد و ماورا طبيعت گسترش مى دهند و چون از طـريق تجـربه از اثبـات حقائق عالـم ماورا الطبيعه چـون حقيقت بارى تعالى و فرشتگان و عالـم برزخ و احوال قيام عاجز مى مانند به انكار آن مى پردازند .


امام خمينى در رد انحصار گرايى در هر يك از علـوم بديـن مضمـون مى فرمايند :


((هر ( كسى ) علمى را كه يافته , ادراك كرده و خـوانده است همه كمالات را هـم منحصر به آن مى داند. فقيه خيال مـى كنـد غير فقه چيزى ديگـرى در عالـم نيست , عارف هـم خيال مـى كنـد غير عرفان چيزى نيست و فيلسوف هـم خيال مى كند غير از فيلسوف چيزى نيست , مهندس هـم خيال مـى كند غير از هنـدسه چيزى نيست , علـم را فقط عبارت از آن مـى داند كه با مشاهده و تجربه و امثال اينها باشد ايــن را علم مى داند و مابقى را علـم نمى داند . ايـن يك حجاب بزرگى براى همه ماست .


حجاب هاى زيادى است كه غليظ تـر از همه هميـن حجـاب علـم است . يعنـى آنكه ( علـم ) بايد با او راه را پيدا كند همان مانع مـى شـود , ايـن علمى كه بايد انسان را هدايت كند مانع از هدايت مى شـود , ايـن علـم هاى رسمى همه همينطـورند كه انسان را از آنچه بـايـد بـاشـد محجـوب مـى كننـد , خـودخـواهـى مـى آورنـــد)).


سپـس مـى فرماينـد : ((بعضـى ها از مسائل فلسفـى , كه فلسفه با اينكه يك علـم رسمى است , طـورى دم مى كنند كه خيال مى كنند يك مارى است , فيلسـوف هـم از عرفان اينطـور رم مـى كنـد عارف هـم همينطور بالاتر)).


در هميـن رابطه امام خمينـى مـى فرماينـد : ((يكـى از حجاب هاى بزرگ حجاب خود بينى است كه شخص متعلـم خود را بواسطه ايـن حجاب مستغنـى ببيند و نيازمند به استفاده نداند و ايـن از شاهكارهاى مهم شپيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلـوه دهد و انسـان را به آنچه دارد راضـى و قـانع كنـد و ماورا آنچه پيـش اوست هر چيز را از چشـم او ساقط كنـد, مثلا اهل تجـويد را بهمان علـم جزئى قانع كند و آن را در نظر آنها جلوه هاى فراوان دهد و ديگر علـوم را از نظر آنها بيفكند و حمله قرآن را پيـش آنها به خـود تطبيق كند و آنها را از فهم كتاب نـورانـى الهى و استفاده از آن محروم نمايد و اصحاب ادبيت را بهمان صـورت بـى مغز راضـى كنـد و تمام شـوون قرآن را در همان كه پيش آنهاست نمايـش دهد و اهل تفاسير بطـور معمـول را سرگرم كنـد بـوجـود قرائنات و آرا مختلفه ارباب لغت و وقت نزول و مدنى و مكـى بـودن و تعداد آيات و حـروف و امثـال ايـن امـور و اهل علـوم را نيز قانع كنـد فقط بدانستـن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن , حتى فيلسوف و حكيـم و عارف اصطلاحـى را محبـوس كنـد در حجـاب غليظ اصطلاحـات و مفاهيـم و امثال آن , شخص مستفيـد بايـد تمام ايـن حجب را خـرق كند)).


البته بايد تـوجه داشت كه امام خمينـى ( قـدس سره ) مخالف نگرش تخصص به علـوم و معارف انسانـى نيستنـد , بلكه مراد ايشان ايـن است كه نبايد صاحب علمـى ارزش علـوم ديگر را بـى اعتبار داند و يا موضـوع علـم مورد نظر خـود را به ديگر علوم نيز گسترش دهد .


امام خمينـى ( قـدس سـره ) با وجـود اينكه اهميت بسزايـى بـراى فلسفه قائل بـودند , ولـى آن را هدف نمـى شمردند , بلكه از نظر ايشـان فلسفه وسليه اى بـراى شنـاخت حقـايق وجـود است و اكتفـا نمودن به ايـن مرحله نتيجه اى علمى براى فيلسوف و افزايش ايمان و حركت به سـوى تكامل انسانى و رسيدن به مرحله خليفه خدا بـودن ندارد , بلكه فيلسـوف بعد از درك حقايق هستى بايد آنها را باور كند و به عبارتـى ايمان بياورد و ايـن ايمان است كه منشا حركت و تكامل انسان مى گردد .

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا